پهلوان جیرفت بود این رو زنش می گفت پشت ش رو هیشکی نتونسته بود به خاک برسونه چیزی که ما می دیدیم یه ادم لاغر و تکیده بود ولی زنش می گفت اینجوری نیگاش نکنین یه زمانی یلی بود واسه خودش ، راه که می رفت زمین زیر پاش تکون می خورد
ولی همین پهلوانی کار دستش داده بود خلاصه نمی شه پهلوان باشی و بخاطر یه قند الکی بری دکتر و دارو بخوری عالم و ادم رو شکست داده بود قند که چیزی نبود
وقتی مراجعه کرد که بینایی اش رو از دست داده بود فقط یه سایه می دید بستری کرده بودنش که براش انسولین تجویز بشه و قندش رو کنترل کنن
اول صبح بود برای راند وارد اتاق شدیم نمی دونم صدای ما رو تشخیص داد یا سایه ما رو ، دستش رو مث گداهایی که در خواست چیزی می کنن بالا آورد و گفت تو رو خدا انسولین من رو بزنین امروز انسولین من رو نزدن ، احتمالا ترسیده بود اون یه ذره بینایی هم از دست بره
دکتر لسان پزشکی نگاهی به سرپرستار کرد سرپرستار هم پرونده رو چک کرد گفت زدن آقای دکتر اینجا نوشته تزریق شده . دوباره گفت نه نزدن الکی نوشتن تو روخدا انسولین من رو یکی بزنه سرپرستار رفت جلوی استیشن پرستاری و دفتر گزارش کار رو باز کرد نشون داد ساعت 6 صبح خانم فلانی فلان قدر تزریق کرده و امضا کرده ولی زیر بار نمی رفت می گفت الکی نوشته نزده
دکتر لسان پزشکی گفت یه قند اورژانس چک کنید و بر اساس اون تصمیم می گیریم و بعد بمن گفت پیگیری کنم
حدود یه ساعت بعد جواب قند اومد حدود 90 بود بهش گفتم اقای فلانی ازمایش قندت خوبه حتما خواب بودی زدن متوجه نشدی ولی قبول نمی کرد شروع کرد به سر و صدا کردن و التماس کردن که انسولین من رو بزنید کلافه شده بودم به پرستار گفتم برو انسولین اش رو بزن پرستار خواست اعتراض کنه گفتم بیا بیرون و اروم بهش گفتم به اندازه دو واحد اب مقطر بکش بهش بزن
دیگه اروم شده بود خیالش راحت شد و دراز کشید داشتم نگاش می کردم که چطور مث بچه ها راحت گرفته خوابیده پهلوان جیرفت رو که دیابت ضربه فنی کرده بودش
ولی همین پهلوانی کار دستش داده بود خلاصه نمی شه پهلوان باشی و بخاطر یه قند الکی بری دکتر و دارو بخوری عالم و ادم رو شکست داده بود قند که چیزی نبود
وقتی مراجعه کرد که بینایی اش رو از دست داده بود فقط یه سایه می دید بستری کرده بودنش که براش انسولین تجویز بشه و قندش رو کنترل کنن
اول صبح بود برای راند وارد اتاق شدیم نمی دونم صدای ما رو تشخیص داد یا سایه ما رو ، دستش رو مث گداهایی که در خواست چیزی می کنن بالا آورد و گفت تو رو خدا انسولین من رو بزنین امروز انسولین من رو نزدن ، احتمالا ترسیده بود اون یه ذره بینایی هم از دست بره
دکتر لسان پزشکی نگاهی به سرپرستار کرد سرپرستار هم پرونده رو چک کرد گفت زدن آقای دکتر اینجا نوشته تزریق شده . دوباره گفت نه نزدن الکی نوشتن تو روخدا انسولین من رو یکی بزنه سرپرستار رفت جلوی استیشن پرستاری و دفتر گزارش کار رو باز کرد نشون داد ساعت 6 صبح خانم فلانی فلان قدر تزریق کرده و امضا کرده ولی زیر بار نمی رفت می گفت الکی نوشته نزده
دکتر لسان پزشکی گفت یه قند اورژانس چک کنید و بر اساس اون تصمیم می گیریم و بعد بمن گفت پیگیری کنم
حدود یه ساعت بعد جواب قند اومد حدود 90 بود بهش گفتم اقای فلانی ازمایش قندت خوبه حتما خواب بودی زدن متوجه نشدی ولی قبول نمی کرد شروع کرد به سر و صدا کردن و التماس کردن که انسولین من رو بزنید کلافه شده بودم به پرستار گفتم برو انسولین اش رو بزن پرستار خواست اعتراض کنه گفتم بیا بیرون و اروم بهش گفتم به اندازه دو واحد اب مقطر بکش بهش بزن
دیگه اروم شده بود خیالش راحت شد و دراز کشید داشتم نگاش می کردم که چطور مث بچه ها راحت گرفته خوابیده پهلوان جیرفت رو که دیابت ضربه فنی کرده بودش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر