۱۳۹۲ آبان ۶, دوشنبه

عمو کریم



خیلی سال پیش اونموقع که یه الف بچه که نه تازه جوون بودیم یه یارویی بود به اسم کریم آقا ، درویش مسلک با ریشی و عبایی و تسبیحی و عصایی . بچه های اون دوره باید یادشون باشه . مکانش تو پارک شهر بود اون سمت دیوار استانداری سابق . همیشه موقع راه رفتن دستاش رو پشتش می ذاشت و تسبیح که نه خر مهره ای رو که داشت توی دستش می چرخوند تا اونجا که یادمه هر وقت دیدمش یا داشت بساط گراس و بنگ رو آماده می کرد یا داشت می کشید یا تازه کشیده بود .
بنگ رو که می زد فازش می رفت بالا حرفایی می زد حرفستان ، ما هم تازه جوون دور از جون شما کم هم گاگول نبودیم حرفاش برامون جالب بود می نشستیم باهاش درد دل می کردیم اونم از کرامات و کائنات و معجزات و اثرات اسم اعظم واسمون شر و ور می گفت یه مدتی بد جوری بهش عادت کرده بودیم محل قرار دوستانه مون پیش کریم آقا بود . حالا چی شد یهو یاد اون افتادم واسه اینکه یه بیت شعر از ذهنم گذشت شعری که کریم همیشه واسه من می خوند می گفت پسر "خواهی که جهان در ید دوران تو باشد / خواهان کسی باش که خواهان تو باشد"