۱۳۹۳ آذر ۱۷, دوشنبه

تلکه

اونموقع پونصد هزار تومن پول کمی نبود همینقدر بدونید یه اپارتمان دو خوابه رو با چهار پنج میلیون تومن می شد خرید تازه سربازی ام تموم شده بود و طرح افتاده بودم شبکه فومن با حقوق ماهی سی و دوهزار و هفتصد و پنجاه تومن ، دنبال یه خونه اجاره ای می گشتم پونصد تومن پول پیش داشتم از این بنگاه به اون بنگاه تا رسیدم خیابان مطهری روبروی حلیم محمود یه بنگاهی بود اگه اشتباه نکنم به اسم سیروس رفتم تو و سلام و علیک و شما چه کاره اید پزشک هستم به به بفرمایید آقای دکتر خب چقدر پیش دارید پونصد تومن ، یه نگاهی بهم کرد و گفت برو بیرون ما ازین گدا خونه ها نداریم و  مشغول کار خودش شد نفهمیدم چجوری اومدم بیرون هم خنده ام گرفته بود هم عصبانی بودم مردیکه بی سواد زپرتی .
خیلی گشته بودم دیگه خسته شدم بصورت خیلی اتفاقی یه کسی ادرس خونه پدر خانومش رو بهم داد طبقه بالاش خالی بود رفتم خونه رو دیدم خوب بود مهندس سازنده اپارتمان طبقه بالا می نشست از طریق اون با صاحبخونه اشنا شدم با هم نشستیم تو خونه مهندسه و قرارداد بستیم پونصد تومن پیش ماهی سی تومن یعنی از حقوق طرحم دوهزار و هفتصد و پنجاه تومن برام می موند سر کوچه یه بنگاهی بود بهش خبر رسید که خونه رو گرفتیم پیغام داد باید کمیسون منو بدی اقای آل رضا صاحبخونه مون قول اجاره این واحد رو به من داده بود با کلیدی که داشت اومده بود در اتاقها رو قفل کرده بود و می گفت کلید رو بهت نمی دم رفتم بنگاهش دیدم نه اصلا نمی فهمه خستم کرد گفتم ببین من پنج دقیقه دم خیابون صبر می کنم اگه کلید رو اوردی که اوردی اگر نه الان می رم کلانتری شکایت میکنم که دو تا فرش ابریشمی و ایینه شمعدان طلا آورده بودیم تو اومدی برداشتی یادداشتی هم که اومده بود تو خونه برام گذاشته بود هم میشد مدرکش . رفتم دم خیابون چند دقیقه بعد دیدم شاگردش کلید ها رو آورد
ازین داستانها فت و فراوان سر همه مون اومده همه مون هم تحمل کردیم و لبخند زدیم تا دیروز در امتداد انواع تهمت ها و بداخلاقی های رسانه ای روزنامه جام جم مقاله ای نوشت که با تلکه کردن مردم توسط پزشکان شروع می شد تلکه کردن توسط مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
راست میگه سه هزار میلیارد و دوازده هزار میلیارد و بابک زنجانی و انحصار تجارت با چین و نابودی کشاورزی و صنایع با واردات چینی و هندی و ووووووو همه کار پزشکانه اینکه دو قطره باران میاد تاکسی ها کسی رو سوار نمی کنند هم کار پزشکانه اینکه معلمین تو مدارس نه تنها دولتی بلکه غیر انتفاعی هم درس نمی دن بعد دانش آموزا رو بهشون استرس وارد می کنند که شما عقب موندین تا بیان ساعتی صد و پنجاه دویست هزار تومن کلاس خصوصی هم کار پزشکانه بودجه هزار میلیاردی صداسیما و تبلیغات انواع چیپس و پفک آلوده و بیماری زا دقیقه ای خدا میلیون تومن هم کار پزشکانه افزایش بی رویه قیمت ملک و عوارض وحشتناک شهرداری و قیمت ساختمون و مغازه هم کار پزشکانه سودهای بانکی سی چهل درصد و جریمه دیرکرد و سود بر جریمه دیرکرد بانکها که همه علما گفتن این دیگه مصداق عینی رباست هم کار پزشکانه ، اخه می دونید همه دارند محض رضای خدا کار می کنند فقط ما پزشکای از خدا بیخبر داریم خون مردم رو تو شیشه می کنیم داریم تلکه می گیریم


۱۳۹۳ شهریور ۲۰, پنجشنبه

رفقا

ویژژژژژژیه پیکان زپرتی قهوای رنگ بود با خودم گفتم لابد ازین مریض هیستری هاست با شوهرش دعواش شده خودشو زده به غش و ضعف ، کشیک اورژانس شفت بودم یکی دو ساعتی مونده بود به سال تحویل از اتاق اومدم بیرون دیدم یه پیرمرد چاق و گنده رو از ماشین دارن می کشن بیرون همینجوری از دور هم مشخص بود نفس نمی کشه گذاشتنش روی برانکارد و بردن توی اتاق تزریقات از همون اول هم می دونستم بیفایده است نه دستگاه شوک داشتیم نه اکسیژن نه یه آمبوبگ و نه حتی یه داروی مخصوص احیا هیچی هیچی ولی خب باید ما کارمون رو می کردیم شروع کردم به ماساژ قلبی ، چند دقیقه زور زدیم شاید شانسی شانسی جواب بده که البته نداد یه نگاهی به اطرفیان کردم و گفتم بیفایده است تموم کرده تازه داشتم میومدم بیرون که باز صدای ویژژژژژ اومد و یه وانت پیکان سفید خیلی آرتیستی خودش رو رسوند جلوی در ، یه نگاه کردم اونم یه پیرمرد بود که اونم نفس نمی کشید گفتم بیاریدش همینجا از حرفای همراهان دو گروه فهمیدم همو می شناسند خب شهر کوچیک همینجوریه همه از هم خبر دارن اونم گذاشتیمش روی تخت باز همون داستان و باز هم بیفایده بود تموم کرده بود این یکی جنازه رو هم اوردن پایین گذاشتن بغل دست اون یکی جنازه . با خودم داشتم فکر می کردم این هم از شروع سال نوی ما با دو تا جنازه روی دستم

بچه های هر دو نفر اومدن توی اتاقم هی همو نگاه می کردند و یه حرفایی می زدن گفتم چی شده یکی از پسرا برگشت گفت آقای دکتر اینا هفتاد سال با هم دوست صمیمی بودن مثه دو تا برادر ، از هم جدا نمی شدن یا این خونه اونا بود یا اون خونه ما هیچوقت غذا بدون هم نخورده بودند همیشه همه جا با هم می رفتند مهمونی مسافرت کار دادگاه کشاورزی وووووو . امروز صبح اومده بودن شهر واسه عید خرید کنند توی یه مغازه کفش فروشی نمی دونم سر چی دعواشون شده بود و قهر کرده بودن بابا ظهر اومد خونه گفت دیگه کسی حق نداره اسم اینو ببره و داد و بیداد کرده بود و چند تا فحش داده بود سفره رو که گذاشتیم حالش بد شد و آوردیمش اینجا اون رفیقش هم تازه داشتن سفره پهن می کردند که قلبش واستاد حالا هر دو تا جنازه هاشون کنار همن هیچکدوم طاقت قهر کردن همدیگه رو نداشتن اون دنیا هم دارند با هم می رن
به سلامتی همه رفیقا